تصویرگاه چهارصد و شصت و هشت
. آهوی دشتستانی!
بی پروا از «آتش باد»
بی نیاز از«گله»
و جای پایت در هر دلنمکی می ماند
سحر گاهان کنار«رود دالکی»
«کچه » میزنم
هیاهوی سکوتم
« تنگ » تش گرفت ای است
و گرگ باد نگاهم
گردان و نخلستان ها را می چرد
و می چرد...
سهم من از روز
یک دشتستان هیچ است
و شب را
تنها به خاطر صدای «تیتروک » سکوت کرده ام
که از پشت «خر من جا» می آمد
و دیگر
نمی آید...