تصویرگاه پانصد و شصت و پنج

 

اگر حسین نباشد تامردم را از سه خدای روی زمین آگاه کند: خدای زر، خدای زور و خدای تزویر، یعنی این مثلث شوم حاکم برتاریخ،همان مثلث تیغ وطلا وتسبیح وجهل عوام نگذارد که حسین وحسین ها به رسالت خویش دست یازند،سیرحرکت تاریخ، باز دوباره و دوباره و دوباره تکرار میشود، اولی (حاکمیت) سرخلق رابه بند می آورد ودومی (اشرافیت) جیبش راخالی میکند وسومی (روحانیت) بالحنی خیرخواهانه وبازبان دین درگوش خلق میگوید: صبرکن برادر،دنیارابه اهلش وابگذار، آخرتت را آباد کن، این مثلث شوم وبیگانه ای که همیشه درتاریخ به کاربوده است.

 

تصویرگاه سیصد و پنجاه وسه

میخواهم بگویم ……
فقر همه جا سرک میکشد …….
فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ……
فقر ، چیزی را ” نداشتن ” است ، ولی ، آن چیز پول نیست ….. طلا و غذا نیست …….
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ……
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ……
فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند …..
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود …..
فقر ، همه جا سرک میکشد ……..
فقر ، شب را ” بی غذا ” سر کردن نیست ..
فقر ، روز را ” بی اندیشه” سر کردن است

پ.ن: چهل سال گذشت.یادت جاودان استاد،واژه های جادویی سیاهت،سبز می ماند.

تصویرگاه سی و هشت

به پاسداشت یاد بزرگ مردی که اگرچه واژه هایش یکپارچه رنج بود اما اصالت انسانیت بود.

به سالروز عروج عزیزی که مرگ برایش پایان نبود,مژده آزادی از چارچوب قفس تنگ جهانی پر از صدای دلخراش زر و زور و تزویر بود. یادت گرامیست و واژگانت جاودانه.


چه رنجیست لذت ها را تنها بردن

و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن

و چه بدبختی آزار دهده ایست

تنها خوشبخت بودن

در بهشت تنها بودن

سخت تر از کویر است.

تصویرگاه سی و یک

به یک روز قبل...به یک روز بعد از حادثه...به یک گذشتن....گذر...پایانی بر همه ی گذشته...به کلماتی که هیچگاه کنایه نبودند بلکه اصالتی از واقعیت را با خود به همراه داشتند...

دل های بزرگ و احساس های بلند
عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند

عشق هایی که جان دادن در کنارش

آرزویی شورانگیز است

اما کدام معشوقی مخاطب راستین چنین عشقی تواند بود؟

این عشق ها همواره در فضای مهگون وجادویی اسطوره و افسانه

سرگردانند و در دل کلمات شعر

و در حلقوم ناله های موسیقی

و در روح ناپیدای هنرها

و در خلوت دردمند سکوت و حسرت و خیال و تنهایی

چشم به راه آمدن کسی که می دانند نمی آید!

راستی چرا عشق ها راست اند و معشوق ها دروغ؟