تصویر گاه نهصد و نود و پنج

‍ 

تو 
واژه‌ای، تو کلامی... 
تو بوسه‌ای، تو سلامی... 
چگونه می‌توانم که غایبت بدانم...


 

تصویر گاه نهصد و نود و سه

سنگ ِ كهكشان منم

گردنِ  بلند آبشار تويي

چتر كهنه پدربزرگ منم

برف خوش نمای نقره بار تويي .

واگن سياه مانده از نبرد منم

ايستگاه اول بهار تويي .

در تو آسمان ، به خلوتي لطيف ، خفته است

از جواني بزرگ

يادگار تويي .

بوسه طلوع بر ستاره نگين

چشم هاي شالي زمردين

بازوي سپيد دختر برنجكار تويي .

من مسير ناگزير زنده رود

رود جاودان قندهار تويي .

ناخداي مغرب طلايي ام

تير قرمز قشنگ

جسته از سراب زنگبار تويي .

گيسوي نسيم ، در شب كريم

بذر مژده بر شيار سرزمين اشك ها

گنج قلعه طلسم

مزد انتظار تويي .

تصویرگاه ششصد و نود و شش


سنگ ِ كهكشان منم

گردنِ  بلند آبشار تويي

چتر كهنه پدربزرگ منم

برف خوشنماي نقره بار تويي .

واگن سياه مانده از نبرد منم

ايستگاه اول بهار تويي .

در تو آسمان ، به خلوتي لطيف ، خفته است

از جواني بزرگ

يادگار تويي .

بوسه طلوع بر ستاره نگين

چشم هاي شالي زمردين

بازوي سپيد دختر برنجكار تويي .

من مسير ناگزير زنده رود

رود جاودان قندهار تويي .

ناخداي مغرب طلايي ام

تير قرمز قشنگ

جسته از سراب زنگبار تويي .

گيسوي نسيم ، در شب كريم

بذر مژده بر شيار سرزمين اشك ها

گنج قلعه طلسم

مزد انتظار تويي .

تصویرگاه پانصد و هفتاد و پنج

تو ساعتی تو چراغی تو بستری تو سکوتی
 چگونه می توانم
 که غایبت بدانم
 مگر که خفته باشی در اندوه هایت،

 تو واژه ای تو کلامی تو بوسه ای تو
سلامی
 چگونه می توانم که غایبت بدانم
 مگر که مرده باشی در نامه هایت،

 تو یادگاری تو وسوسه ای تو گفت و گوی درونی
چگونه می توانی که غایبم بدانی
 مگر که مرده باشم من در حافظه ات.

 بهانه ها را مرور کردم
 گذشته را به آفتاب سپردم
 به عشق مرده
رضایت دادم
 یعنی
 همین که تو در دوردست زنده ای
 به سرنوشت رضایت دادم...

 

تصویرگاه سیصد و نود و چهار

با شاخه‌ی گل یخ
از مرز این زمستان خواهم گذشت
جایی کنار آتش گمنامی
آن وام کهنه را به تو پس می‌دهم
تا همسفر شوی
با عابران شیفته‌ی گم شدن
شاید حقیقتی یافتی
همرنگ آسمان دیار من.



تصویرگاه دویست و چهل و نه

در راسته ی عطر فروشان،
امشب در بینِ هزار شیشه ی مُشک و گلاب
می پرسم
دستمالِ عطر آگینی از نفسِ او چند؟

پ .ن: به زادروز سپانلوی عزیر