همین دقیقه، همین ساعت..‌. آفتاب، درست

کنار حوض، کمی سایه داشت روز نخست

تو کنج باغچه، گل‌های سرخ می‌چیدی...

پس از گذشتن یک سال، یادم است درست

ببین چگونه برایت هنوز دلتنگ است

کسی که بعد تو، یک لحظه از تو دست نشست

چقدر نامه نوشتم... دلم پر است چقدر

امید نیست به این شعرهای ساده‌ی سست

دوباره نامه‌ی من... شهر بی‌وفا شده‌است

چه خلوت است دراین روزها اداره‌ی پست!

می رسم، اما سلام انگار یادم می رود

شاعری آشفته ام هنجار یادم می رود

با دلم اینگونه عادت کن بیا بر دل مگیر

بعد از این هر چیز یا هر کار یادم می رود

من پر از دردم پر از دردم پر از دردم ولی

تا نگاهت می کنم انگار یادم می رود

راستی چندیست می خواهم بگویم بی شمار

دوستت دارم، ولی هر بار یادم می رود

مست و سرشاری ز عطر صبح تا می بینمت

وحشت شب های تلخ و تار یادم می رود

شب تو را در خواب می بینم همین را یادم است

قصه را تا می شوم بیدار یادم می رود

من پر از شور غزل های تو ام اما چرا

تا به دستم می دهی خودکار یادم می رود؟!

پ.ن:تا نگاهت می کنم انگار یادم می رود

تصویر گاه هزار و سی و هفت

حال من خوب است اما خوب را معنا نکن
انتطار دیدن محبوب را معنا نکن
در دلم شور نگاهت حکمرانی میکند
وای از این دلشوره ها، آشوب را معنا نکن
اشک زانو میزند بر گونه های پنجره
بغض سنگین من مغلوب را معنا نکن
صبر من سر آمد و جانم به لب، اما بمان
من صبوری میکنم ایوب را معنا نکن
میروم از یاد اما، یاد تو در خاطرم
عشق های خالص و مرغوب را معنا نکن
ای به قربان دو چشمی که تو را گم کرده است
یوسف گم گشته یعقوب را معنا نکن

تصویرگاه چهارصد و شصت و هشت

می رسم، اما سلام انگار یادم می رود
شاعری آشفته ام هنجار یادم می رود

با دلم اینگونه عادت کن بیا بر دل مگیر
بعد از این هر چیز یا هر کار یادم می رود

من پر از دردم پر از دردم پر از دردم ولی
تا نگاهت می کنم انگار یادم می رود

راستی چندیست می خواهم بگویمبی شماردوستت دارم، ولی هر بار یادم می رود

مست و سرشاری ز عطر صبح تا می بینمت
وحشب شب های تلخ و تار یادم می رود

شب تو را در خواب می بینم همین را یادم است
قصه را تا می شوم بیدار یادم می رود

...

من پر از شور غزل های تو ام اما چرا
تا به دستم می دهی خودکار یادم می رود؟!