آدم‌ها می‌ میرند،

سکته می‌کنند یا زیر ماشین می‌روند،

گاهی حتی کسی عمدا از بالای صخره‌ای پرتشان می‌کند پایین.

اینها، البته مهم است،

ولی مهمتر همان نبودن آن‌هاست،

اینکه آدم بیدار شود و ببیند که نیستش،

کنار تو خالی است. بعد دیگر جای خالی‌شان می‌ماند،

روی بالش،

حتی روی صندلی که آدم بعد از مردن‌شان خریده است.

آن وقت است که آدم حسابی گریه‌اش می‌گیرد،

بیشتر برای خودش که چرا باید این چیزها را تحمل کند. . .

پ.ن: کتاب آینه های دردار

در کاشان هنوز هم شتر قربانی می‌کنند. یکی بانی می‌شود که این کار از اجدادش به او ارث رسیده است. دستگردان شتری می‌خرد، چند ماهی به او نواله می‌دهد تا گوشتی بشود، بعد که خوب با او اخت شد، آذینش می‌کند با گل و گیاه. آینه‌ای هم می‌گذارد روی پیشانی‌اش. چشم‌هایش را هم سرمه می‌کشد و با نقاره و طبل دورش می‌گرداند و از هر سر خانه نیازی می‌گیرد تا روز عید که همه می‌آیند به میدان محله و نحرش می‌کنند و گوشتش را تکه تکه می‌برند. ‎موقع نحر برای این که صدایش را نشنوند، طبل می‌کوبند. فقط بانی می‌تواند افسار شتر را به دست بگیرد، چون آشناست. وگرنه نمی‌شود و شتر لگد می‌زند، شتر تنها حیوانی است که از جلو می‌تواند لگد بزند. وقتی قصاب می‌آید تا کارد تیزش را زیر گلوی شتر فرو کند، شتر به بانی نگاه می‌کند و گریه می‌کند، با آن دو چشم سرمه کشیده و آن آینۀ میان پیشانی نگاه می‌کند و گریه می‌کند. اول دو دستش خم می شود و بعد پاهایش با دو چشم باز و اشک بسته رو به بانی. ‎سرش و گردنش را می‌گذارد روی حوضچۀ خون خودش و نگاه می‌کند با دو چشم سرمه کشیده...

پ .ن: آینه های دردار

تصویر گاه هزار و صد و نود و دو

تاریکی چنان غلیظ بود 

که انگار تاریکی می بردمان . 

 

 

پ.ن : کتاب نیمه تاریک ماه

تصویر گاه هزار و شصت و پنج


...خب، گاهی آدم می خواند، رُمانی نیمه تمام دارد، می رود خانه چای دم می کند، سیگاری زیر لب می گذارد، تکیه به بالشی می دهد و نرم نرم می خواند. خوب، بدک نیست؛ برای خودش عالمی دارد، اما بدبختی این است که هر شب نمی شود این کار را کرد. آدم گاهی دلش می خواهد بنشیند و با یکی در مورد کتابی که خوانده است حرف بزند، درست انگار دارد دوره اش می کند. 

اما کو تا یکی این طور و آنهمه اُخت پیدا بشود؟!
خواهید گفت، پیدا می شوند. بله، می دانم. من هم داشتم، یکی دوتا. آنقدر با هم اُخت بودیم که اگر یکی نمی آمد، سروقت به پاتوقمان نمی رسید دلشوره میگرفتیم. 

خوب، معلوم است، یکی زن می گیرد، یکی سفر می رود، یکی می رود مذهبی می شود، یکی هم غیبش می زند، خودکشی می کند، دست آخر وقتی خوب زیر و بالای کار را می بینی، متوجه می شوی که آدم ها بیشترشان، نمی توانند تا آخر خط تاب بیاورند.

#هوشنگ_گلشیری 
#بره_گم_شده_راعی