تصویر گاه هزار و پانصد و بیست و پنج

افسوس برای چنار همسایه

که تو را نمی شناسد

یا ماهی های دریای خزر

یا آن صخره های سیاه

که در کیلومتر چهل و سوم جاده چالوس_کرج

بی خبر از تو

خیره بود به دره ای عمیق

چه حیف!

که همه ی مسافران قطار تهران_تبریز

وقتی در واگن پنجم قطار جنوب

به سمت شیراز می رفتی

تو را نمی شناختند

و چقدر

آن راننده تاکسی

و داروخانه دار محل

و میوه فروش سر خیابان

و پلیس کلانتری

که اسمت را نمی دانند

چیزی کم دارند

و چه خسارت بزرگی است

برای همه ی میزهای کافه های شهر

وفنجان ها

و بشقاب ها

و لیوان ها

که هرگز تو را لمس نکرده اند

و چقدر ترحم آورند

آن فیلم ها که تو را ندیده اند

و آن ترانه ها که تو را نشنیده اند

و آن گل ها که تو را نبوییده آمد

و چه پوچ و بیهوده اند

آن شعرها

اگر که با بهت و شور و اشتیاق

دیوانه وار

تو را نسرایند.

عزیز میگه :

مردها هر قدر هم که بزرگ و باسواد و پولدار بشن، باز هم مثل بچه‌ها هستند ! زود قهر میکنن، زود پشیمون میشن و زود آشتی میکنن. ممکنه جلو زن‌ها چیزی نگن اما تنها که شدند شروع میکنن به بغض کردن. میگه به همین خاطره که کسی گریه‌ی مردها رو نمیبینه ...

عزیز میگه :

زن‌ها هر قدر هم که کوچیک باشن اما مادرند، پناه مردها هستند، حتی دختر کوچولوها پناه باباهاشون هستند ...

خرمن گیسویت را نمی خواهم

و کمان ابرویت را

یا نرگس چشم

یا غنچه ی دهان

یا قامت سرو

یا لب لعل

و ماه صورتت را

نمی خواهم

آه، اگر چیزی هست برای رام کردن این اسبِ وحشیِ روح

صدایت صدایت صدایت

تنها صدایت از پشت تلفن راه دور...

تصویر گاه هفتصد و سی و چهار

افسوس برای چنار همسایه 
که تو را نمی شناسد
یا ماهی های دریای خزر
یا آن صخره های سیاه
که در کیلومتر چهل و سوم جاده چالوس_کرج
بی خبر از تو
خیره بود به دره ای عمیق
چه حیف!
که همه ی مسافران قطار تهران_تبریز
وقتی در واگن پنجم قطار جنوب
به سمت شیراز می رفتی
تو را نمی شناختند
و چقدر 
آن راننده تاکسی 
و داروخانه دار محل
و میوه فروش سر خیابان 
و پلیس کلانتری 
که اسمت را نمی دانند 
چیزی کم دارند
و چه خسارت بزرگی است
برای همه ی میزهای کافه های شهر
وفنجان ها
و بشقاب ها
و لیوان ها
که هرگز تو را لمس نکرده اند
و چقدر ترحم آورند 
آن فیلم ها که تو را ندیده اند
و آن ترانه ها که تو را نشنیده اند
و آن گل ها که تو را نبوییده آمد
و چه پوچ و بیهوده اند
آن شعرها
اگر که با بهت و شور و اشتیاق 
دیوانه وار 
تو را نسرایند


#کتاب
#معسومیت