و گفت: محبت درست نشود،

مگر در میانِ دو تن؛

که یکی، دیگری را گوید:

" ای من "

تصویر گاه هزار و صد و شصت و هشت

ای در درون جانم و جان از تو بی خبر

وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر

چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان

در جان و در دلی دل و جان از تو بی خبر

ای عقل پیر و بخت جوان گرد راه تو

پیر از تو بی نشان و جوان از تو بی خبر

نقش تو در خیال و خیال از تو بی نصیب

نام تو بر زبان و زبان از تو بی خبر

از تو خبر به نام و نشان است خلق را

وآنگه همه به نام و نشان از تو بی خبر

جویندگان جوهر دریای کنه تو

در وادی یقین و گمان از تو بی خبر

چون بی خبر بود مگس از پر جبرئیل

از تو خبر دهند و چنان از تو بی خبر

شرح و بیان تو چه کنم زانکه تا ابد

شرح از تو عاجز است و بیان از تو بی خبر

عطار اگرچه نعرهٔ عشق تو می‌زند

هستند جمله نعره‌زنان از تو بی خبر 

 

پ.ن: به هنگام آواز استاد شجریان عزیز

 

تصویر گاه هزار و پنجاه و پنج

بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمی‌دانم

که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمی‌دانم

گر از عشقت برون آیم به ما و من فرو نایم

ولیکن ما و من گفتن به عشقت در نمی‌دانم

ز بس کاندر ره عشق تو از پای آمدم تا سر

چنان بی پا و سرگشتم که پای از سر نمی‌دانم

به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بوی تو

کنون عاجز فرو ماندم رهی دیگر نمی‌دانم

به هشیاری می از ساغر جدا کردن توانستم

کنون از غایت مستی می از ساغر نمی‌دانم

به مسجد بتگر از بت باز می‌دانستم و اکنون

درین خمخانهٔ رندان بت از بتگر نمی‌دانم

چو شد محرم ز یک دریا همه نامی که دانستم

درین دریای بی نامی دو نام‌آور نمی‌دانم

یکی را چون نمی‌دانم سه چون دانم که از مستی

یکی راه و یکی رهرو یکی رهبر نمی‌دانم

کسی کاندر نمکسار اوفتد گم گردد اندر وی

من این دریای پر شور از نمک کمتر نمی‌دانم

دل عطار انگشتی سیه رو بود و این ساعت

ز برق عشق آن دلبر به جز اخگر نمی‌دانم 

 

پ.ن: به هنگام آواز استاد شجریان عزیز

 

 

 

تصویر گاه ششصد و نود و چهار

در کنار دجله سلطان با یزید 
می گذشت با جمله خیل مرید
 
ناگهان از بام عرش کبریا 
 خورد بر گوشش که: ای شیخ ریا

میل آن داری که بنمایم به خلق 
 آنچه پنهان کرده ای در زیر دلق

تا خلایق قصد آزارت کنند 
 سنگ باران بر سر دارت کنند؟

گفت: یا رب میل آن داری تو هم 
 شمه ای از رحمتت سازم رقم؟

تا خلایق از پرستش کم کنند 
 وز نماز و روزه و حج رم کنند؟

پس ندا آمد که ای شیخ فتن 
 نی ز ما و نی زتو رو دم مزن