دیر کردی شعر دیگر بر لبانم خشک شد

واژه پژمرد و غزل روی زبانم خشک شد

خواب یاران دیدم اما یوسف تقدیر من

قحطی اش تعبیرکردوباغ جانم خشک شد

بی تو کاغذها پریشانند و در جان قلم

جوهر احساس، ای نامهربان خشک شد

رفتنت همچو خزان زد بر درخت باورم

شاخه هایش آه بی آنکه بدانم خشک شد

عشق همچو رو جاری بود در رگ های من

دیر کردی دیگر این رود روانم خشک شد

طلاق بگیرید،

فرار کنید،مهاجرت کنید،استعفا بدهید،

ضربه متقابل بزنید،بجنگید، نابود کنید

ولی تحمل نکنید،

تحمل دروازه جهنم است...

پ.ن : این چند کلمه را باید قاب کنیم بزنیم روی دیوار خانه مان تا هر روز بخوانیمش که ملکه ذهنمان شود..تا بعدها به خاطر همه ی سال هایی که ظلم کردیم در حق خودمان و دیگری خودمان را مواخذه نکنیم...

تصویرگاه صدو هجده

دوستت دارم 

با همین طبیعت خیانتکار 

مردانه ات

تصویرگاه صد و دو

گر سهم من از تو

تنها یک شب است یلدا شبی بیا 

بگذار این کوتاه ترین داشتن 

بلندترین شب باشد...

تصویرگاه هشتاد و هفت

حهان من کوچک است

به اندازه یک اتفاق 

که اتفاقن

از چشم های تو می افتد

تصویرگاه شصت

اگر اين داغ جگر سوز

 كه بر دوش من است

بر كوه نهي, 

كوه به فرياد آيد