تصویر گاه هزار و پانصد و شصت و هشت
عشق راهیست
برای بازگشت به خانه
بعد از کار
بعد از جنگ
بعد از زندان
بعد از سفر
بعد از…
من فکر میکنم
فقط عشق میتواند پایان رنجها باشد.
عشق راهیست
برای بازگشت به خانه
بعد از کار
بعد از جنگ
بعد از زندان
بعد از سفر
بعد از…
من فکر میکنم
فقط عشق میتواند پایان رنجها باشد.
دلم برای تو تنگ شده است
اما نمی دانم چه کار کنم !
مثل پرنده ای لالم
که می خواهد آواز بخواند
و نمی تواند
_
دلم برای تو تنگ شده است
اما نمیدانم چه کار کنم
مثل پرندهای لالم
که میخواهد آواز بخواند و نمیتواند!
به هوای دیدنت
در قاب پنجرهها قد میکشم
نیستی
فرو میریزم
مثل فوارهای برسر خودم
زیر آوار خودم میمانم در گوشهء اتاق
ای انار ترکخورده بر فراز درخت
من دستی کوتاهم
من پرنده ای بیبالم
ای آسمان دوردست!
از تو محرومم
آنگونه که دهکده از پزشک
کویر از آب
لاکپشت از پرواز
اندوهها در من شعلهور است و
ابرها در من درحال بارش
نیمی آتشم
نیمی باران
اما بارانم، آتشم را خاموش نمیکند!
گرفتار ناتوانیهای خویشم
رودی کوچکم
گرفتار باتلاق.
من تو را دوباره کی خواهم دید
ای پرندهء مسافر
از کجا معلوم که دوباره برگردی!
راهها باز است
آفتاب میتابد
اما من
حسرت راه رفتنم در پای فلج
گرسنهای هستم
که نانم را
جای ماه بر سینهء آسمان چسباندهاند.
دلم برای تو تنگ شده است
اما نمیدانم چه کار کنم
آرام میگریم
حال آدمی را دارم
که میخواهد به همسر مردهاش تلفن کند
اما میداند
در بهشت گوشیها را بر نمیدارند