در کوی ما شکسته دلی میخرند و بس

بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است

یک قصه بیش نیست غم عشق واین عجب

کز هر زبان که می شنوم نامکرر است

عشق آمد و گرد فتنه بر جانم بیخت

صبرم شد و عقل رفت و دانش بگریخت

زین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت

جز دیده که هر چه داشت در پایم ریخت