امشب

صدای کبوترانم را نقاشی کردم

در دیوارهای تو به تو، سایه‌ ی تو را شناختم

من آواز خواندم

من با دو تار پیری آواز خواندم و خط‌های آبی رنگ صدای زنی که دوستش دارم

آواز خسته مرا رنگی کرد

من و تو آواز خواندیم تا نفس مهتاب خاکستری شد

در نقاشی هایم صدای تو را دیدم

تمام شب مهتاب در مربع خنده های تو

کودکیم را نقاشی میکرد

کاش باران ببارد

کاش باران ببارد

بوی کاهگل آواز پرنده را پررنگ تر میکند…

تنها یک چیز را 

بیشتر از تو دوست دارم 

اینکه تو را دوست دارم

 

تصویر گاه هزار و صد و سی

 

امشب
صدای کبوترانم را نقاشی کردم
در دیوارهای تو به تو، سایه‌ ی تو را شناختم
من آواز خواندم
من با دوتار پیری آواز خواندم و خط‌های آبی رنگ صدای زنی که دوستش دارم آوازخسته مرا رنگی کرد
من وتو آوازخواندیم تا نفس مهتاب خاکستری شد
درنقاشی هایم صدای تورادیدم
تمام شب مهتاب درمربع خنده های توکودکیم را نقاشی میکرد
کاش باران ببارد
کاش باران ببارد
     بوی کاهگل آواز پرنده را پررنگ تر می کند

 

تصویر گاه هزار و صد و بیست و هفت

خاکستری، خاکستری، خاکستری 
صبح، مِه، باران 
اَبر، نگاه، خاطره 
در من ترانه‌ای نبود، تو خواندی 
در من آینه‌ای نبود، تو دیدی 
ریشه‌ای بودم در خوابِ خاک‌های مُتُبَرک 
بی‌باران، در نگاه‌ تو سبز شدم 
برق از چشمانم برخواست، نگاهم بارانی شد 
گونه‌هایت خیسِ باران، چشم‌هایت آفتابی 
گرگ‌ها می‌زایند، بره‌ها را دریابیم 
تو، با چشمانت‌ مرا بنواز 
چوبدست چوپانیم سلاحی کارگر خواهد شد 
بعد از جنگ، با چوبدستم
انجیر‌های تازه را برای تو خواهم چید
با تو خواهم ماند، با تو خواهم خواند
و تورا در بُهتِ آفتابی‌ات خواهم بوسید
اگر اَبر‌ها بگذارند…

تصویر گاه نهصد و پنجاه و سه

گفتم تورا دوست دارم ..

صدای مرا، نقاشی کن..

دلتنگ توام، اندوه مرا،نقاشی کن.

به تو می اندیشم, در غم دیگران,

پندار مرا, نقاشی کن .

گفتی :

در خلائی که هوا نیست,

نه من ترا می خوانم,

نه تو مرا می شنوی.

برایم چراغی بیاور,

بی نور, چگونه نقاشی کنم.. ؟

تصویرگاه نهصد و پنجاه

در سفر هر کس به مقصد می‌رسد، می‌ایستد

من سفر را دوست دارم، مقصد من رفتن است"