تصویرگاه چهارصد و بیست

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود

گاهی همان کسی که دم از عقل میزند
در راه هوشیاری خود مست می رود

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست می رود

اول اگرچه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است می رود

گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند
وقتی غبار معرکه بنشست می رود

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد
آن دیگری همیشه به پیوست می رود

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
وقتی میان طایفه ای پست می رود

هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست
تیریست بی نشانه که از شست می رود

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست می رود

 

تصویرگاه سیصد و نود و شش

بوی تو می‌ دهد آغوش خالی ام
ای واقعیت عشق خیالی ام
مست توئم که قنوتم ترانه شد
چون مومن تو شدم لاابالی ‌ام

بعد از تو بی خبرم از خودم بگو
این روزها چه شدم در چه حالی ‌ام
روزی یقین تو بودم ولی گذشت
امروز فاجعه ای احتمالی ‌ام

شعرم شکفتن بارانی تو بود
حالا فقط خبر خشکسالی ‌ام
بی هیچ دلهره حال مرا بپرس
روزی که من جسدی این حوالی‌ ام...