. آهوی دشتستانی!

بی پروا از «آتش باد»

 بی نیاز از«گله»

 و جای پایت در هر دلنمکی می ماند

 سحر گاهان کنار«رود دالکی»

 «کچه » میزنم

 هیاهوی سکوتم

« تنگ » تش گرفت ای است

و گرگ باد نگاهم

 گردان و نخلستان ها را می چرد

و می چرد...

سهم من از روز

 یک دشتستان هیچ است

 و شب را

تنها به خاطر صدای «تیتروک » سکوت کرده ام

 که از پشت «خر من جا» می آمد

 و دیگر

 نمی آید...