تصویرگاه صدو نود و پنج
من حالم خوب نیست
و
حالم خوب نیست را
با هزاران هجا از حا بنویس
هجا کن باران نیست
اینقدر که ابر هست
و روشنی نیست
اینقدر که ماه هست
و ماه نیست
اینقدر که تو تخت برپا کرده ای
و لحاف پهن کرده ای و
روی ماه لم داده ای
و
فکر نکردی
آن هنگام که در لحافی امن از
آرامش کهکشان ها در خاب٬
خاب دیده ای
که مرا دیده ای
من در تنهایی با ماه قدم میزدم