تصویرگاه صد و هفده:زنده گی داستان غریبیست

عجب داستان غریبی بود

داستان آن دوستی که می گفت

هرگاه زنم پیام می داد نگرانم

همان لحظه در آغوش کسی بودم

حالا مدت ها گذشته

زمین همچنان می چرخد

ولی باید,باید...

یادمان بماند

هیچ چرخشی 

هیچ اصراری

بر بازگشت لحظه های از دست رفته ندارد

همچو حالا که هر گاه نگران می شوم

می دانم در آغوش کسی هستی

و کسی یکیست 

و کسی داستان غریبیست

که تنها من می دانم

تنها من...!

تصویرگاه صدو شانزده:باران می بارد...چه باریدنی

رودها در جریان

دشت ها حاصل خیز

برگ ها شبنم خیز

گنجشک ها خیس

پرها بسته 

کز کرده در دهلیز

شیروانی ها لبریز

ناودان ها سر ریز

باران می بارد 

ریز ریز

تصویرگاه صدو  پانزده

دیدگانم همچو دالان های تار

گونه هایم همچو مرمر های سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد ار فریاد درد

تصویرگاه صدو چهارده

به خانه که آمدند چند نامه تسلا آمیز رسیده بود.از میان آن ها تسلیت مک ماهون به دلش نشست و آن را برای خسرو و عمه ترجمه کرد:

«گریه نکن خواهرم, در خانه ات درختی خواهد روید و درخت هایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمین ات»

«و باد پیغام هر درخت را به درخت دیگر خواهد رسانید و درخت ها از باد خواهند پرسید:در راه که می آمدی سحر را ندیدی!»


سووشون

تصویرگاه صد و سیزده

همراه اول برای رسیدن من به تو

همه شب های سال را 

شب تا صبح 

شب های روشن هدیه می دهد

حتا حاضر برای بیشتر با هم بودنمان 

با پرداخت به موقع قبض ها

یک روز مکالمه رایگان هدیه دهد

ایرانسل برای رسیدن صدایت به من

شارژ شگفت انگیز هدیه می دهد

صدتا پیامک رایگان هم هدیه خوش مشتری بودنم

اداره پست عصر حجری هم 

نامه ها را پیش تاز و پس تاز می کند

حالا دیگر همه نامه ها به مقصد می رسد

جتا خدا هم حاضر است 

در این شهر عقب مانده و عقب افتاده از دنیا

میان این همه آدم که سگ دو می زنند و 

یک خط سیمی گیرشان نمی آید تا Adslداشته باشند 

به یک آدم بدشانس مثل من در تنها شانس زنده گی ام

یک خط ADSL دار با کلفت ترین پهنای باند هدیه می دهد

تا من راحت تر بتوانم ناله های کشدار واژه های احساسم را

روی صفحه های وبم ولو کنم

حتا وب کم های فلوی عصر رضاخانی ی صغیر

 یا نمی دانم چگونه کبیر هم عوض شده اند و

عمق میدان و فوکوس شان از دوربین 7D هم بهتر شده

اما نمی دانم 

و در عجبم از این همه ندانستنم 

که چرا؟

در دنیایی که برای رسیدن من به تو 

حاضر است

این همه خطوط ارتباطی به ما هدیه دهد

باز هم هیچگاه نتوانسته

یا شاید هیچوقت عرضه نداشته

تنها دلتنگی های مرا 

از این همه روزنه ارتباطی به تو برساند

و من و تو همچنان سرگردانیم

میان لذت ساده و ابلهانه 

دانستن روزمرگی های هم

و یا شاید...

عقیم در میان

با هم بودنی 

بی هم بودن

و دیگر ...هیچ!!!

تصویرذگاه صد و دوازده

تورالد:

آدم هیچوقت آبروی خودش را به عشق نمی فروشد!

نورا: 

چطور میلیون ها زن این کار را کرده اند؟


خانه عروسک