تصویر گاه هفتصد و چهل و پنج
حتمِ صدای تو
آب از سر گیاه میپراند
که زیباییات فریادِ خداست.
خونابهی قلبم
در سینههای تو دُهُل میکوبد
و از گلویت
دخیلِ بوسه است که میریزد!
دستت امانِ گرفتن است
وُ استخاره.
موهات قبیلهی خونریزیست
در فلسطین؛
و لبانت احتیاجِ ماهیهاست
در گیلان؛
کتفِات سماعگاهِ اسب ِنجیبِ من است
در مثنوی؛
دامنت خراسانِ ترکمن
در دامِ کفترانِ چاهی؛
بازوانت سلامِ مسافریست تشنه؛
زانوانت دهکدهای بدون مرگ؛
سینههایت ناقوسِ کلیساهاست
در شهری ساحلی
و خندههات لنگرگاهِ استراحت.
تو شمسالعمارهی خواستنی
در صبح.
+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹ ساعت 10:45 توسط میم.ر
|