و شب بی نهایت بود

شبیه زخم های من ...

تصویرگاه پانصد ‌ و شصت و نه

 

آه
صدایت صدایت!
سراسر حسرت‌ست؛
مثل هم‌آغوشی
معلق می‌دارد مرا؛
میان پریشانی و جنون،
بر دیواره‌های قلعه‌ی شب…
در حالی‌که،
درد می‌کشم از عذاب زندگی،
دلتنگ توام
در حالی‌که،
درد می‌کشم از عذاب زندگی،
بیشتر دوستت دارم!