با تیر و کمان کودکی ام

در کوچه باغ‎های قدیمی

در انبوه درختان باران خورده

سینه گنجشکی را نشانه گرفته بودم

که عاشق تو شدم

گنجشک به شانه‌ام نشست

و من شکارچی ماهری شدم

از آن پس هرگز به شکار پرنده ای نرفتم

هر وقت دلتنگم آواز می خوانم

پرنده می آید

پرنده می‌‎نشیند

پرنده را می بویم

پرنده را می بوسم

پرنده را‌‌ رها می کنم

و چون شکار دیگری می شود

کودکی‎ام را می بینم

در کوچه باغ های قدیمی

در اندوه درختان باران خورده

با بوی کاهگل و آواز پرنده

به خود می پیچد و

گریه می کند

های آواز ...

چقدر تو را دوست دارم

 

پ.ن: ای وای ...واقعا ای وای