تصویرگاه پانصد و شصت و چهار
آیا سارها و سینهسرخها دوباره برمیگردند؟
و سایههایشان روی روزهای من خط میاندازد؟
میتوانستی بروی
اما برای یک لحظه برگشتی
و سکوتام را به جنگل کشیدی
بر درختانام هیاهوی گنجشکهاست
و لکلکها به رودخانهام تن میسپارند
باد تقویمام را ورق میزند
و من سرگردانام
سکوت طبله کرده بر جایجای بدنام
جزیرههای گمشده در امتدادِ روز شناورند
و ماهیانِ تشنه سر به ساحل سپردهاند
برگرد!
دوباره برگرد!
سربرگردان و نگاهام کن!
تا وطنِ پرندگان باشم.
+ نوشته شده در شنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۸ ساعت 23:37 توسط میم.ر
|