تصویرگاه چهار صد و نود و نه

عطار گو ببندد دکان را که من ز دوست

بویی شنیده ام که به مشک و عبیر نیست

تصویرگاه چهار صد و نود و هشت

شاهد بوده‌ای :
لحظه تیغ نهادن بر گردن کبوتر را ؟
و آبی که پیش از آن
چه حریصانه و ابلهانه، می‌نوشد پرنده ؟

تو، آن لحظه ای !
تو، آن تیغی !
تو، آن آبی !

من !
من ، آن پرنده بودم ...