تصویرگاه دویست

به باران روز گرم اردیبهشتی

وقتی هوا گرم است

وقتی گرما شرجی زده است

وقتی زمین شسته شده 

وقتی خورشید گم شده

وقتی شیشه ماشین دست به

دامان برف پاک کن شده

یعنی باران می بارد

یعنی باران با باورت بازی می کند

یعنی باران با شوخی اش ناز می کند

یعنی باران شوخ و شنگ شده

یعنی خنده پنهانی باران پیدا شده

یعنی باران....

یعنی حتا ابرهای سنگین بار 

یک روز گرم اردیبهشتی

بارداری بار باران را می توانند

ببارند و من

سنگینی بار تو را نه!

تصویرگاه صدو نود و نه

به بغض نترکیده غروب دریا...به روزهای خالی...به مادران حسرت...

به تنهایی عمیق من و غریب تو....

حالا...

امروز و امشب

آوایی از دور می آید

آوایی از دوردست ها

آوای لای لای مادرانی

پای زجه های فرزندانی در

گهواره

که در تقدیرشان 

عشق حرفیست از سکوت

و جهان روایتیست از

رنج خوب بودنشان

در تونل وحشت زمان

ب سوی 

افسانه ای از تولدی

دوباره

در جهانی دیگر

ب امید شکستن جاودانگی

سکوت...!

تصویرگاه صدو نود و هشت

نمی دانم کدام شاعر بود

که کجا ٬

گفته بود

همیشه آن که می رود

کمی از ما را با خویش می برد

گفتم اگر نگویم

ندانسته می روی

تو که می روی

چیزی نمی ماند 

که 

کمی ببری

یا کمی بگذاری

تو که می روی

همه ی مرا با خویش برده ای