پذیره شدن دانه‌ای سرگشته
تا مرواریدی آفریده شود
به خون دلی
سینه‌ای به شکیبایی صدف می‌طلبد
جگرِ هزار تویِ سُرخگُل می‌خواهد
که
خدنگ شبنمی به چله نشاند
و تا گلوی تفتیده آفتاب
پرتاب کند

هشدار!
نطفه نهنگ است عشق نه کرمینه وزغی
و لمحه‌ای تلاطم طغیانش را
دلی به هیبت دریا می‌طلبد

هشدار! روزگار
آمده‌ایم عاشق شویم