تصویرگاه هفتصد و هشت
با قله ی تو پنجه درافکنده پلنگم
آنگونه که با عرصه دریات نهنگم
از چار طرف عازم فتح توام ،آری
با گستره ات صلح ندارد سر جنگم
پنداشتی:آن پای خطر خسته شد ،اینک
نادیده شتابی که به سر داشت درنگم
ای گرگ من! ای بره ی مغموم! میندیش
هر چند چراگاه تو افتاد به چنگم
من عافیت سخت ترین تجربه هایم
هیهات بر آن سر که نخوردست به سنگم
با اینهمه بین من و تو _ ما و من ی نیست
من صافی لرد تو و تو صیقل زنگم
زانو زده بر سینه سهرابی ام _ ای عشق!
زخم تو چه زخمی است؟که من اینهمه شنگم!
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۹ ساعت 19:51 توسط میم.ر
|