با قله ی تو پنجه درافکنده پلنگم


آنگونه که با عرصه دریات نهنگم

از چار طرف عازم فتح توام ،آری


با گستره ات صلح ندارد سر جنگم

پنداشتی:آن پای خطر خسته شد ،اینک


نادیده شتابی که به سر داشت درنگم

ای گرگ من! ای بره ی مغموم! میندیش


هر چند چراگاه تو افتاد به چنگم

من عافیت سخت ترین تجربه هایم


هیهات بر آن سر که نخوردست به سنگم

با اینهمه بین من و تو _ ما و من ی نیست


من صافی لرد تو و  تو صیقل زنگم

زانو زده بر سینه سهرابی ام  _ ای عشق!


زخم تو چه زخمی است؟که من اینهمه شنگم!