تصویرگاه ششصد و سی و پنج
«ملیحه» پنجره بگشای آفتاب دمید
نشست چلچله بر شاخ کهنه انجیر
بکار بوسه به صحرای خشک لبهایم
بکوش و باز کن از کتف بستهام زنجیر
«ملیحه» دفتر شعر مرا بیار نترس
سرود فتح بخوان، نعره زن، هوار بکن
کنار نسترن پیر راه پنهانیست
اگر کسی به در انگشت زد فرار بکن
«ملیحه» پیرهن سرخ را به پیکر پیچ
بهرقص، رقص ظفر کن، بهار نوبت ماست
به چهرهها منگر، گرچه شام خاموشند
ببین! چه شور و چه شادی به هر دلی بر پاست
«ملیحه» چنگ به چنگال پاره کن از شوق
بهار آمد از ره به «یاس» میخندم
بریز باده به لبهای شاعر این شهر
دوباره پرچم نصرت به عرش میبندم.
پ.ن: ملیحه خانم...دختر همسایه...
+ نوشته شده در شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۹ ساعت 2:2 توسط میم.ر
|
عاشق که می شوی