تصویرگاه چهارصد و هشتادو هشت
خورشیدم و شهاب قبولم نمی کند
سی مرغم و عقاب قبولم نمی کند
سی مرغم و عقاب قبولم نمی کند
عریان ترم ز شیشه و مطلوب سنگسار
این شهر، بی نقاب قبولم نمی کند
ای روح بی قرار چه با طالعت گذشت
عکسی شدم که قاب قبولم نمی کند
این چندمین شب است که بیدار مانده ام
آنگونه ام که خواب قبولم نمی کند
بی تاب از تو گفتنم و آخ که قرنهاست
آن لحظه های ناب قبولم نمی کند
گفتم که با خیال تو دلی خوش کنم ولی
با این عطش سراب قبولم نمی کند
بی سایه تر ز خویش حضوری ندیده ام
حق دارد آفتاب قبولم نمی کند
+ نوشته شده در دوشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۷ ساعت 0:13 توسط میم.ر
|