تصویرگاه سیصد و هفتاد و پنج
می گفت با غرور
اين چشم ھا که ريخته در چشم ھای تو
گرد نگاه را
اين چشم ھا که سوخته در اين شکيب تلخ
رنج سياه را
اين چشم ھا که روزنه آفتاب را
بگشوده در برابر شام سياه تو
خون ثواب را
کرده روانه در رگ روح تباه تو
اين چشم ھا که رنگ نھاده به قعر رنگ
اين چشم ھا که شور نشانده به ژرف شوق
اين چشم ھا که نغمه نھاده بنای چنگ
از برگ ھای سبز که در آب ھا دوند
از قطره های آب که از صخره ها چکند
از بوسه ها که در ته ل بھا فرو روند
از رنگ
از سرود
از بود از نبود
از هر چه بود و هست
از هر چه هست و نيست
زيباترند ، نيست ؟
من در جواب او
بستم به پای خسته ی لب ، دست خنده را
برداشتم نگاه ز چشم پر آتشش
گفتم:دريغ و درد
کو داوری که شعله زند بر طلسم سرد؟
کوبم به روی بی بی چشم سياه تو
تک خال شعر مرا
گويم ، کدام يک ؟
اين چشم ھای تو
اين شعرهای من
اين چشم ھا که ريخته در چشم ھای تو
گرد نگاه را
اين چشم ھا که سوخته در اين شکيب تلخ
رنج سياه را
اين چشم ھا که روزنه آفتاب را
بگشوده در برابر شام سياه تو
خون ثواب را
کرده روانه در رگ روح تباه تو
اين چشم ھا که رنگ نھاده به قعر رنگ
اين چشم ھا که شور نشانده به ژرف شوق
اين چشم ھا که نغمه نھاده بنای چنگ
از برگ ھای سبز که در آب ھا دوند
از قطره های آب که از صخره ها چکند
از بوسه ها که در ته ل بھا فرو روند
از رنگ
از سرود
از بود از نبود
از هر چه بود و هست
از هر چه هست و نيست
زيباترند ، نيست ؟
من در جواب او
بستم به پای خسته ی لب ، دست خنده را
برداشتم نگاه ز چشم پر آتشش
گفتم:دريغ و درد
کو داوری که شعله زند بر طلسم سرد؟
کوبم به روی بی بی چشم سياه تو
تک خال شعر مرا
گويم ، کدام يک ؟
اين چشم ھای تو
اين شعرهای من
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۶ ساعت 18:59 توسط میم.ر
|