تصویرگاه دویست و نود و یک
لحظه دیدارنزدیک است؛
باز من دیوانهام، مستم!
باز میلرزد دلم، دستم!
باز گویی درجهان دیگری هستم...
های!
نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ!
های!
نپریشی صفای زلفکم را، دست!
آبرویم را نریزی، دل!
ای نخورده مست!
لحظه دیدار نزدیک است...
باز من دیوانهام، مستم!
باز میلرزد دلم، دستم!
باز گویی درجهان دیگری هستم...
های!
نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ!
های!
نپریشی صفای زلفکم را، دست!
آبرویم را نریزی، دل!
ای نخورده مست!
لحظه دیدار نزدیک است...
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵ ساعت 1:1 توسط میم.ر
|