تصویرگاه هشتاد و چهار
و باز هم اگر تو نباری
بر من و میز من و
هر کاغذ سفید
آینده چیزی کم خواهد داشت
(همسنگ نگاه و صدای قدم های تو)
اما تو نیستی که می باری
باران جان !
این خشکزار تشنه است
که می کشد تن فرسوده را
زیر نوازش انگشت های رگباری تو
در زیر تابش تو عقیق می شوم
در عمق سنگ خود
و عقیق می شود
شعری که تابش تو حشوهایش را سوزانده است
می سوز و تشنه ام
می سوزم و سردم است
باران می خواهمت و آفتاب
تا باغ تا عقیق...
+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 18:14 توسط میم.ر
|