من به تنگ آمده ام از همه چيز !
بگذاريد هواری بزنم :

ای . . . !

با شما هستم !
اين درها را باز کنيد . . . !

من به دنبال فضائی می گردم ،

لب بامی ،

سر کوهی ،

دل صحرايی . . .

که در آنجا نفسی تازه کنم .

آه . . . !!!

می خواهم فرياد بلندی بکشم ،

که صدايم به شما هم برسد !

«« من به فرياد ،
ـــ همانند کسی
. که نيازی به تنفس دارد ،
. مشت می کوبد بر در ،
. پنجه می سايد بر پنجره ها ، ـــ

محتاجم ! »»
 

من هوارم را سر خواهم داد !
چاره ي درد مرا بايد اين داد کند !

از شما 
« خفته ي چند‌ » ،
چه کسی می آيد با من فریاد کند؟