امشب بعد از چند ماه رفتم باشگاه با بچه ها کمی بازی کنم بلکه کمی حالم عوض شه.راکت نداشتم .به سعید گفتم: راکت اضافه نیاوردی؟ گفت :نه ...خب چرا خبر ندادی.از شانسم هیچکدام از بچه ها راکت اضافه نیاورده بودند.اخر سر به امین مربی باشگاه گفتم: یه راکت برام پیدا کن من امشب یه کم بازی کنم.امین : گفت وایسا ببینم تو رختکن چی پیدا می کنم .تا امین راکت پیدا کند نشستم روی نیمکت و نگاه کردم به بازی بچه ها و بعد از چند دقیقه سرم را چرخاندم سمت زمین بغلی و چشمانم مات و متحیر بازی یک پسرک نیم فسقلکی شد که با ان قیافه ریزه میزه اش مثل قرقی به این طرف و آنطرف زمین می جهید و مثل یک حرفه ای تمام عیار داشت پشت سرهم امتیاز می گرفت.شادی می کرد به هر امتیازش.کری می خواند .هر وقت هم امتیازی از دست می داد نه به خاطر مهارت حریفش بود بلکه به خاطر اشتباه خودش است که ان موقع هم کلافه سر خودش فریاد می کشید.آن موقع ما تاتری ها یه مثالی داشتیم می گفتیم فلان بازیگر آنقدر خوب است که انگار صحنه را خورده.حالا این پسرک ریزه میزه ی خوش استایل با ان صورت کشیده و موهای لختی که حین بازی هی روی پیشانی اش می رقصید یک جوری با مهارت حریفش را توی زمین می دواند که فقط می شود گفت انگار زمین بدمینتون را خورده و مرا بی اختیار هاج و واج خودش کرده.از روی نیمکت بلند شدم و قدم زنان رفتم نزدیک زمینش تا بازی اش را بهتر ببینم.یکهو یک نفر از پشت سرم می گه:خوبه؟ بر میگردم.مردیست هم سن و سال خودم با ریشی پرفسوری و و صورتی کشیده و موهایی خرمایی رنگ .میگم:خوبه؟ دلم می‌خواد بدزدم ببرمش برا خودم.خنده ی ریزی می کنه و میگه:گفتی ماشالله؟ پورخندی می زنم و میگم:بگم ماشالله ؟اینقدر تو دلم قربان صدقه اش رفتم که وقت ماشالله گفتن نداشتم.باز می خنده و میگه:مادرش مربیه .وقتی اینو باردار بود می اومد بازی می کرد.بدمینتون تو خونش.پسرم.میگم: از شباهت تون فهمیدم.البته از شما خیلی خوشتیپ تر و خوش استیل تره.میگه: بچه ای که از تو شکم مادرش داشته ورزش می کرده بایدم باشه.میگم:چند سالشه.میگه : نه سال...مکثی می کنه و می پرسه : می خوای یه دست باش بازی کنی؟ پوزخندی می زنم و میگم:بی خیال.می خوای خفتمون بدی مشتی؟ می خنده و میگه: خدا نکنه...اصلا دوتایی باش بازی می کنیم.دو به یک.موافقی؟ میگم: شرط می بندم بازم حرفش نیستیم...همینطور که ما حرف می زنیم بازی پسرک تمام می شود.مرد به پسرش میگه:نفست چاقه پسرم؟سری ی تکان می ده و با اعتماد نفسی میگه :تازه گرم شدم بابا. مرد میگه: با من و این اقا یه گیم می زنی دو به یک؟ جواب میده :می خوای یه پنج امتیاز هم شما جلو...خنده ام می گیرد.قشنگ پیداست قد و تخس است.میگم:پشیمون شدم می خوام تنها باش بازی کنم،فقط راکت ندارم اجباراً باید راکت تو قرض بگیرم .پدرش میگه: چی شد پس دو به یک ؟ راکتش را از توی دستش که به طرفم دراز شده بر می دارم و میگم:می خوام خفتم بده ...هر دو می خندیم.می روم سمت تور باهاش دست می دم و میگم:من رضام.میگه:منم میلادم.کمی دست های استخوانی اش را فشار می دهم و میگم:ببین میلاد ...فک نکن خیلی حرفه ای هستی .من داغونت می کنم.پوزخندی تبختر آمیز می زند .دستش را از میان دست هایم بیرون می کشد و میگه:باشه بابا...توخوبی...

بازی مان یه بیست دقیقه ای زمان می برد.انقدر مرا توی زمین می دواند که حس می کردم که سر امتیاز اخر نا توی پاهایم نمانده بود.با پنج امتیار اختلاف بازی را برد.سر امتیاز اخر وقتی گارد دفاع گرفتم گفت:اقا رضا این سرویس امتیاز .حتی نا نداشتم جواب کری اش را بدهم.توپ را فرستاد انتهای زمین .جوری که هرچه به عقب گام برداشتم به توپی که انتهای زمین خواباند نرسیدم و همانجا ولو شدم. با غرور آمد بالای سرم و گفت:هاااا اقا رضا کی کیو داغون کرد؟همینطور که به سختی نفس می کشیدم گفتم: ببین بچه پر رو با همین حالم پا می شم چنان با راکتم پشتت و سیاه و کبود می کنم که امشب درازکش شام بخوری ها...می افتد به خنده و دستش را دراز می کند و میگه:حالا شما بیا من بلندت کنم نمی خواد ما رو بزنی؟دستش را می گیرم و می نشینم .با تمسخر میگه:یه چند ماهی تمرین کن بعد خبرم کن یه دست دیگه بزنیم ببینم پیشرفت کردی یا نه؟ نگاهی به پدرش میکنم و میگم:تو رو به هر کی می پرستی بیا این و جمعش کن تا نزدم شل و پلش کنم. و پدرش با ذوقی شفاف و بی انتها می خندد...از همان خنده ها و ذوق ها که من مدت هاست دلم برایش لک زده.