خدایا تو بوسیده‌ای هیچگاه

لب سرخ فام زنی مست را؟

ز وسواس، لرزیده دندان تو؟

به پستان کالش زدی دست را؟

‌خدایا تو لرزیده‌ای هیچگاه

به محرابِ چشمانِ گم رنگِ او؟

شنیدی تو بانگ دل خویش را

ز تاریکیِ سینه ‌ی تنگ او؟

‌خدایا تو گرییده‌ای هیچ‌گاه

به دنبالِ تابوت‌های سیاه؟

ز چشمان خاموش، پاشیده‌ای

به چشمِ کسی خون بجای نگاه؟

‌دریغا تو احساس اگر داشتی

دلت را چو من مفت می‌باختی

برای خود ای ایزد بی‌خدا

خدایی دگر نیز می‌ساختی