گفت: یه چیزی بگم مسخره‌ام نمی‌کنی؟

گفتم: نه .

گفت: فکر کنم عاشق شدم .

لبخندی زدم و گفتم :خب ،چطوره ؟

گفت :نمی‌دونم .یعنی یه جور عجیبیم.یه جور خیلی خوب. انگار همه چیز خیلی شگفت انگیزه. فقط نمی‌دونم چرا ترسیدم.
گفتم: اگر بگم چرا ،بیشتر می ترسی.
گفت: چی رو؟
گفتم:به همون اندازه که یه جور عجیبی هستی و به همون اندازه که همه چیز شگفت انگیزه ، به همون اندازه هم می تونه نابودت کنه.
پوزخندی زدو گفت: ممنونم از امیدی که دادی.
گفتم : قابلی نداشت.