تصویر گاه هزار و پانصد و بیست و سه
گفت: یه چیزی بگم مسخرهام نمیکنی؟
گفتم: نه .
گفت: فکر کنم عاشق شدم .
لبخندی زدم و گفتم :خب ،چطوره ؟
گفت :نمیدونم .یعنی یه جور عجیبیم.یه جور خیلی خوب. انگار همه چیز خیلی شگفت انگیزه. فقط نمیدونم چرا ترسیدم.
گفتم: اگر بگم چرا ،بیشتر می ترسی.
گفت: چی رو؟
گفتم:به همون اندازه که یه جور عجیبی هستی و به همون اندازه که همه چیز شگفت انگیزه ، به همون اندازه هم می تونه نابودت کنه.
پوزخندی زدو گفت: ممنونم از امیدی که دادی.
گفتم : قابلی نداشت.
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۳ ساعت 3:41 توسط میم.ر
|