باری

من با دهانِ حیرت گفتم:

«ــ ای یاوه

یاوه

یاوه،

خلایق!

مستید و منگ؟

یا به تظاهر

تزویر می‌کنید؟

از شب هنوز مانده دو دانگی.

ور تایبید و پاک و مسلمان

نماز را

از چاوشان نیامده بانگی!»

هر گاوگَندچاله دهانی

آتشفشانِ روشنِ خشمی شد:

«ــ این گول بین که روشنیِ آفتاب را

از ما دلیل می‌طلبد.»

توفانِ خنده‌ها…

«ــ خورشید را گذاشته،

می‌خواهد

با اتکا به ساعتِ شماطه‌دارِ خویش

بیچاره خلق را متقاعد کند

که شب

از نیمه نیز برنگذشته‌ست.»

توفانِ خنده‌ها…

پ.ن:امروز...و فقط همین یک تکه از شعر شاملو