سلام عزیز من

نگران هیچ چیز نباش

دیشب به رفتگرها سپرده ام

یک جوری کوچه را جارو کنند

که هیچ جای زمین بی برگ نماند

آخر پاییز برای عاشقانه های قدم هایت لحظه شماری می کند

نکند هیچ برگی از این سمفونی عظیم جاودانگی جا بماند

پ.ن: این را امروز محمد گذاشته بود توی کانالش.بعد فرستاده بود برایم.برایش یک لبخند فرستادم.نمیدانم شاید مال پنج یا شش سال پیش باشد.مال زمانی که کلمات صبورانه تر توی دستانم می رقصیدند.دلم گرفت ...یک زمانی عاشق پاییز بودم .اما حالا دو سالی هست که وقتی شروع می شود دست و دلم می لرزد .باید زمان بگذرد .شاید باز هم عاشقت شدم فصل جاودانگی رنگ ها