خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندیش بسوی خاک کشیدن بود
پلنگ من، دل مغرورم پرید پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود
گل شگفته خداحافظ اگر چه لحظه دیدارت
شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود
من وتو آن دو خطیم ،آری... موازیانیم به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به یکدیگر نرسیدن بود
اگر چه هیچ گل مرده ای دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام غرق دمیدن بود
شراب خواستم عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریب کار دغل پیشه بهانش نشنیدن بود
چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت ولی فکر پریدن بود
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ ساعت 13:59 توسط میم.ر
|