تصویر گاه هزار و صد و هشتاد و دو
بی نیازِ بوسهای پرشور
کز فریبی تازه میرقصد در آن لبخند
بی نیاز از خندهای دلبند
کز فسونی تازه میجوشد در آن آواز
میچکد اشک نگاهم باز ...
بر سر گوری که روزی بود آتشگاه عشق من!
وینک از خاکستر اندوه پوشیدهست
در میان این خموش آبادِ بیحاصل
در سکوت چیرهی این شام بیفرجام
میچکد اشک نگاهم بر مزار دل
میسراید قصّه درد مرا با سنگ چشم او
با غمی کاندر دلم زد چنگ
وز پلاس هستیام بگسیخت تار و پود
میرود میگویمش بدرود ...
+ نوشته شده در جمعه ۲۱ آبان ۱۴۰۰ ساعت 19:28 توسط میم.ر
|