سال ها پیش سر کلاس عکاسی به خاطر اینکه اشیا و عناصر دورن عکس هایم از قطع نماهایم بیرون می زد یک بار مفصل توسط استاد دعوا شدم .سر شب وقتی لب ساحل با یکی دیگر از اساتید قدم می زدیم و سیگار می کشیدیم بهم گفت:  شنیدم امروز سوژه کلاس عکاسی بودی.گفتم : میدونم چی می خواد ولی رعایتش برام سخت.برا من جهان بیرون عکس قد جهان درون عکس جریان داره. ایستاد مکثی کرد پک محکمی به سیگارش زد و همینطور که دودش را می پاشید روی خط افق دریا گفت: تا درون عکسو درست نکنی نمی‌تونی بیرون و به کسی نشون بدی، به اصول عکاسی پایبند شو من قول می دم به توازن برسی.

راست می‌گفت به توازن رسیدم.هنوز هم همه چیز از درون قاب عکس هایم به جهان بیرون جریان پیدا می کنند اما ...فقط درون عکس هایم این اتفاق افتاد.به زندگی ام که بر میگردم می بینم قلبم و بیماری دیگرم باعث شد هیچوقت نتوانم خودم باشم.گاهی برای اینکه به نزدیکی های خودم برسم بیش از حد توانم دویدم اما نشد که برسم ،یعنی بیماری ام اجازه نداد.این روزها به اطرافم که نگاه می‌کنم می بینم بیش از اندازه از همه چیز و همه کس عقب ماندم.ان موقع ها فکر می کردم می توانم عقب نمانم اما حالا که به عقب نگاه می کنم می بینم واقعا کم فروشی نکردم اما بیش از آنچه حقم باشد عقب ماندم. دیگر نمی دانم می توانم چیزی از این شرایط را جبران کنم یا نه که راستش خیلی امیدی هم ندارم ،فقط به تنها چیزی که دلخوشم این است که خیلی بیشتر از همه عقب مانده گی هایم بلدم زندگی کنم . نمی دانم شاید هم یک روز بالاخره توانستم مثل زمان دانشجویی تصویر بیرون و درون عکس زندگی ام را یکی کنم...

پ.ن:هنوز هم گاهی اوقات توی یک نمایشگاه یا یک عکس خوب مثل برق گرفته ها خشک می شوم و به جهان بیرون عکس فکر می کنم.دروغ چرا، گاهی حتی شب ها جهان بیرون عکس هایی که دیده ام خوابم را گرفته مثل همین کلمات ساده امشب که میان قرص خواب و سنگینی چشم هایم اجازه راحتی خواب را از من ربودند...

پ.ن: این شب ها قبل از خواب به جای دعا کردن سرم را می‌گذارم روی شانه های خدا وگریه می کنم .نمیدانم چرا هنوز دستش بالا نیامده نوازشم کند.فقط نگاهم می‌کند 

خدایا شکرت به هرآنچه که از سر رحمت دادی و هر آنچه از سرحکمت دریغ کرده ای