و بمب در مدرسه افتاد

می‌خواستیم کمک بگیریم

می‌خواستیم نامِ کودکانمان را صدا کنیم

اما الفبا آتش گرفته بود

 

در جهنم

چطور آدم‌ها با هم حرف می‌زنند؟

در سرزمین من

آوازها به کجا کوچ می‌کنند؟

رقص‌ها کجا پنهان می‌شوند؟

شعرها کجا می‌میرند؟

 

و او،

او که از پشتِ میله‌ها آب می‌خواهد،

می‌خواهد

دندانش را قورت بدهد

 

آی زندگی!

این‌ها نفس کشیدن نیست

نفس کشیدن نیست

نفس کشیدن نیست

ما از مرگ

خالی وُ پر می‌شویم

 

جنگ‌ها روشن‌اند

و ماشین آتش‌نشانی

نمی‌تواند جنایت را خاموش کند

 

نگاه کن!

دختر پنج ساله‌ام سوخته

و اسمش

مثل پوست یک آبنبات

در مشتم مچاله شده!

 

غریبگی نکن

نکن غریبگی پسرم!

اینجا خاورمیانه است

و هر کجای خاک را بکنی

دوستی، عزیزی، برادری

بیرون می‌زند.