تصویر گاه هزار و شصت و هشت
چند روز پیش بود.برای چکاپ شش ماهه رفته بودم.خانم دکتر دخترکی بیست و شش ساله را داشت اکو میکرد.مادرش آمد سمت من و سر حرف را باز کرد.خواهرش هم بود.همسن خودش بود حدودا .از حرف های مادرش پیدا بود که دو بار عمل کرده و ...متاسفانه دیگر نمی توانند برایش کاری کنند. خواهرش من را به دخترک بیست و شش ساله نشان داد تا امیدوارش کند حالا حالا می تواند زنده بماند.من این حال دخترک را چند ماهی تجربه کردم.اسمان روی سر آدم خراب می شود. هر اکسیژنی که تنفس میکنی انگار ناامیدی بلعیده ای. با خانم دکتر حرف زدم ،پرسیدم ریه هاش نمی کشه برا عمل؟ گفت نه،عروق کلاترال و یادته ؟ که به من گفتی تشکیل شده یا نه ؟ گفتم : آره.گفت : برا این دختر اینقدر زیاد تشکیل شده که وقتی بازش کردیم هیچی پیدا نبود...عروق کلاترال زمانی تشکیل می شود که گردش خون پایین باشد و قلب برای خودش عروق کمکی می سازد .اما این عروق کمکی حالا شده بود بلای جان دخترک...
عجیب این عملکرد.خیلی عجیب...من توی زندگیم گاهی اوقات زخم هایی داشتم یا خوردم که راهی براشون نداشتم و بعد از کلی گشتن مجبور شدم مرحمی موقتی بر روی زخمم بذارم.خوبیش اینه که موقتی آرومت می کنه و بدی بزرگش اینه که بعد چند وقت خود مرحم تبدیل میشه به زخم.به زخمی که مرحم موقتی هم نداره...این مرحم های موقتی شباهت عجیبی دارند به عروق کلاترال،بعد چند وقت تبدیل می شوند به بلای جان آدم...
پارسال همچین شبی تو بیمارستان بودم .آنژیو تمام شده بود و پاسخ آنژیو شبیه یه کابوس بود.
خدایا شکرت...
پ.ن: به قول سهراب زندگی سوت قطاریست که در خواب پلی می پیچد( این اوج تصویریه که یک شاعر می تونه از زندگی بده)