تصویر گاه هزار و سی و چهار
پیلههای بسیاری دیدهام
آویزان از درختی
در جنگلهای دور
افتاده بر لبهی پنجره
رها در جوبهای خیابان.
هرچه فکر میکنم اما
یک پروانه بیشتر
در خاطرم نیست
مگر چندبار به دنیا آمدهایم
که این همه میمیریم ؟
چند اسکناس مچاله
چند نخ سیگار
آه، بلیط یک طرفه
چیزی
غمگینتر از تو
در جیبهای دنیا پیدا نکردهام
- ببخشید، این بلیط ...؟
- پس گرفته نمیشود
پس بادها رفتهاند ؟!
پس این درخت
به زرد ابد محکوم شد ؟!
و قاصدکها
آنقدر در کنج دیوار ماندند
که خبرهایشان از خاطر رفت !
- بیهوده مشت به شیشههای این قطار میکوبی !
بیهوده صدایت را
به آن سوی پنجره پرتاب میکنی
دو سال است که میدانم بیقراری چیست
درد چیست
مهربانی چیست
دو سال است که میدانم آواز چیست
راز چیست ....
چشمهای تو شناسنامه مرا عوض کردند
امروز من دو ساله میشوم ...
ما
بازیگران یک فیلم صامتیم
+ نوشته شده در پنجشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۰ ساعت 15:51 توسط میم.ر
|
عاشق که می شوی