شبی، همراه این اندوه جانکاه،
 مرا با شوخ چشمی گفتگو بود.
نه چون من، های و هوی شاعری داشت
 ولی، شعر مجسّم: چشم او بود!

به هر لبخند، یک «حافظ» غزل داشت. 
به هر گفتار، یک «سعدی» سخن بود.
من از آن شب خموشی پیشه کردم
 که شعر او، خدای شعر من بود!