تصویر گاه هشتصد و پنجاه
میز کارم غبار گرفته است
رَختهای روی هم ریخته را نَشُستهام
رویاهای بیموردِ آب و ماه و ستاره
به جایی نمیرسند،
شب همان شب وُ
روز همان روز وُ
هنوز هم همان هنوز
من بدهکارِ هزار سالهی بارانم،
آیا کسی لیوانِ آبی دستِ من خواهد داد؟
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۹ ساعت 2:40 توسط میم.ر
|