آن روز
همان روز که آفتاب بالا آمده بود
دفتر مشق ما
هنوز خواب عصر جمعه را می‌دید
ما از اول کتاب و کبوتر
تا ترانه‌ی دل‌نشین پریا
ری‌را و دریا را دوست می‌داشتیم

دیگر سراغ‌ات را از نارنج رهاشده در پیاله‌ی آب نخواهم گرفت
دیگر سراغ‌ات را از ماه، ماه درشت و گل‌گون نخواهم گرفت
دیگر سراغ‌ات را از گل‌دان شکسته بر ایوان آذر ماه نخواهم گرفت
،دیگر نه خواب گریه تا سحر
،نه ترس گمشدن از نشانی ماه
دیگر نه بن‌بست باد و
...نه بلندای دیوار بی‌سؤال
من، همین من ساده… باور کن
برای یک‌بار برخاستن
هزار هزار بار فروافتاده‌ام