حالم اصلا خوب نيست
از همان گرگ و ميش کله‌ی سَحَر
تا همين الان که آفتاب دارد آسوده می‌شود،
هنوز ساعت: هشت و نيم شب است
عقربه‌ها خسته‌اند، بی‌خيالند، خاموشند
زمان از رفتن به جانبِ افعالِ آينده بازمانده است
ماضیِ مطلق
آخرين لهجه‌ی بعيدِ باد و ستاره و درياست.

سال‌هاست
که رفتگرِ نارنجی‌پوشِ کوچه‌ی ما
هی پاييز را خلافِ بادهای شمالی می‌راند و باز
بارانِ برگ و رگبارِ ستارگانِ مُرده را
پايانی نيست!

روزها
هفته‌ها
هزاره‌هاست
که هنوز، ساعت: هشت و نيم شب است
ساعتِ هشت و نيم شب است