تصویر گاه هفتصد و چهل
دیروز تا الان خیلی فک کردم.لامصب به نظر تخت بیمارستان شباهت عجیبی داره به سلول زندان.ادم گریزی از فکر کردن نداره.
بهخیلی چیزها فکر کردم.به نظرم این چند سال اخیر و خصوصا این یکسال اخیر زندگی من شباهت عجیبی پیدا کرده به اون دیالوگ معروف فیلم نفرت که یکی از یه آسمون خراش سقوط می کنه و از هر طبقه که میگذره میگه : تا اینجاش که بد نبوده...
هرچند پایان به نظرم زیاد از حد مه آلود شد خصوصا باتوجه به دیروز و امروز اما...راهی نیست.گاهی اوقات هیچ راهی جز یک سقوط خوب وجود ندارد...
یا قاضی الحاجات...
پ.ن: بتاریخ امروز و تجربه یک جسم عجیب زیر پوست تنم
+ نوشته شده در جمعه ۲۳ خرداد ۱۳۹۹ ساعت 6:46 توسط میم.ر
|