تصویرگاه هفتصد و بیست و شش
حوصله کن ، مجروح من
مجروح خارزارِ بی چلچله
اینطور هم نمی ماند ..
که علف در دهان داس بمیرد
و باد برای خودش هی به هوچی و هلهله ....
من به تو قول میدهم
بهارزایی هزارِ خردادِ خوشخبر
از جانپناه امید و ستاره در پی است ..
حالا هی قدم بزن
قدم به قدم
به قدرِ همين مزار بینام و سنگ ،
سنگ بر سنگِ خاطره بگذار
تا ببينيم اين بادِ بیخبر
کی باز با خود و اين خوابِ خسته
عطر تازه ی چای و بوی روشنِ چراغ خواهد آورد ...
راستی حالا دلت برای ديدنِ يک نمنمِ باران ،
چند چشمه ، چند رود و چند دريا گريه دارد ؟!
حوصله کن ، بلبل غمديدهی بیباغ و آسمان
سرانجام اين کليدِ زنگزده نيز
شبی به ياد میآورد
که پشت اين قفل بد قولِ خسته هم
دری هست ، ديواری هست
به خدا ....
دريايی هست ...
پ.ن:وقتی صدای کلمات آقا سید هم در می آید
+ نوشته شده در شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۹ ساعت 21:28 توسط میم.ر
|