دَرماندگی یعنی که فَهمیدَم 

وَقتی کنارم روسَری داری

یک تارِ مو از گیسوانت را 

دَر رختِ خواب دیگری داری

آخَر چِرا با عشق سَر کَردی ؟ 

مَحدوده را مَحدودتَر کَردی

از جانِ لاجانَت چه می خواهی ؟ 

از خط پایانَت چه می خواهی ؟

این دَرد انسان بودَنت بَس نیست ؟ 

سر در گریبان بودَنت بَس نیست ؟

از عشق و دریایش چه خواهی داشت 

این آب تنها کوسه ماهی داشت..