همیشه خرم و آباد باد ترکستان
که قبله ٔ شمنان است و جایگاه بتان
بتان او همه گویا و شکّرین سخنند
ببوسه راحت جان و بغمزه آفت جان
یکی بیامد از ایشان و این دلم بربود
بجان و دل بنهاد آتشی زبانه زنان
بتی شمن کُش وجادوفریب و سحرنما
برخ بهار بهار و بمهر باد خزان
بجلوه اندر چون آهوی رمیده ز یوز
برزم اندرچون شیر و اژدهای دمان
بزیر سایه ٔ زلفش همه زیادت و سود
بزیر سایه ٔ تیغش همه بلا و زیان
کشیده تیغش جان عدو کشیده بدم
دو زلف و جعدش باریده مشک بر خفتان
دوچشم تنگ ودهن تنگ وتنگ دل بحدیث
شکسته زلف و بگاه سخن شکسته زبان
بغمزه تیر و مژه تیر و قد و قامت تیر
برو کمان و ببازو فروفکنده کمان
از آن کمانْش کمان گشته پشت عاشق او
وزین کمانْش عدو گشته از شمار کمان
میان ندارد گوئی بگاه بی کمری
بخامشی در گوئی که نیستیش دهان
بدان زمان که سخن برگشاد و بست کمر
سخن دلیل دهان شد کمر دلیل میان
دلم ببرد و دل خویش را نداد بمن
برفت و ماند غم عشق و آتش هجران
دلم تنور شد و هر دوچشم چشمه ٔ آب
چگونه خاست گه نوح جز چنین طوفان ؟
چو نامه ایست رخانم نبشته از غم عشق
ز خون دیده مر آن نامه را زده عنوان...
مخالفان تو بی فرّه اند و بی فرهنگ
معادیان تو نافرّخند و نافرزان
ز سوی سند گرفتی هزارابناخون
زسوی هند گشادی هزار ترکستان.

بر روی برف زاغ سیه را نگاه کن
چون زلف بر رخ بتم آن شمسه ٔ سپاه
یا چون یکی بساط فکنده حواصلی
افکنده جای جای بر او روبه سیاه.
خسرو غازی آهنگ خراسان دارد
زده از غزنین تا جیحون تاز و خرگاه.
آن حوض آب روشن و آن کوم گرد او
روشن کند دلت چو ببینی هرآینه.
چو پیروزه گشته ست غمکش دل من
ز هجران آن دو لب بهرمانی.