من یک جای تاریخ
یک جای تقویم
یک ماه از یک فصل جا مانده ام!

همان روز که قول دادم
بوسه هایم را نسیم به تاراج نبرد.

همان پنج شنبه ی فیروزه ای رنگ
که دلگرمی آغوشت
در من چون شراب چرخید.

همان روز که به سیب سرخ چشمانت
کودکانه خندیدم.

من یک پنج شنبه
در دل آذر
در میانه ی پاییز
در اوج تقویم
جا مانده ام!
و تو مدتهاست رفته ای...

من تنها کسی هستم که در تقویمش
پنج شنبه ها
به مناسبت تنهایی تعطیل است!