بی‌سینِ هر سؤالی که هست
بی‌جیمِ هر جوابی که لال...!

چقدر این جنوبِ تشنه‌ترینِ ما،
شبیهِ شمالِ درهم شکستهٔ شماست.
آب آمده از سرِ نخل و نارنج و گریه
گذشته است.

بی‌انصاف
به این مرگِ بی‌مروّت بگو
از این جهان
چه مانده بود جز این پیراهنِ سیاه،
مارا همین پردهٔ دریده از دریا
بس نبود؟
فروردینِ درخت
باردارِ هزار و یکی اَرهٔ راهْ بُران است هنوز!
چه می‌زند این آبِ ظلمتْ‌زا
تازیانه بر مویهْ‌خوانیِ مرده‌گانِ ما...!؟

قیام کن ای کلمه!
وگرنه گریستن بر این کتابِ کُشته
به جایی نمی‌رسد.